لحظه ها در آتشِ حسرت انتظار خواهند کرد
و تو را صلابت میبینند و میدوند و میخواهند
همچون فریادی برای سکوت
استواری مثل البرز
روشن تر از تاریکیِ خوشه ی پروین
و گرمتر از گرمایِ ظهرِ استوایی وجود
دیدارت رخ میبازد یکتای سبک بالان عاشق را
در کنار تو ترانه توانِ خواندن ندارد
و بال ، قدرت پرواز
نگاهت عمیق تر از عمقِ فراز است ...
اسمش صلابت نگاه بود ...
با تشکر از دوست خوبم غزل خانم به خاطر ارسال این شعر زیباشون ...
با سلام...
خیلی قشنگ بود برادر سید.
سلام عزیزم ...
باید از غزل خانم تشکر میکردی ، من فقط شعر ایشون رو گذاشتم تو وبلاگم
به هر حال ممنون ...
داداش شعراتووبلاگتو گفتارت مثل دلت صافه
سلام امیر جان ... فدات خیلی گلی
از ایشون هم تشکر میکنم...
لطف میکنی
علی جان من با امیر موافقم البته اگه اون یکم شیشه خورده رو فرض نکنیم :دی
.
.
.
.
.
شوخی کردم