دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

عشق گران ...

حال من خوب است غم کم میخورم

 کم که نه! هر روز کم کم می خورم

 آب می خواهم، سرابم می دهند

 عشق می ورزم عذابم می دهند

 عشق اگر اینست مرتد می شوم

 خوب اگر اینست من بد می شوم

 درد می بارد چو لب تر میکنم

 طالعم شوم است باور می کنم

 آه! در شهر شما یاری نبود

 قصه هایم را خریداری نبود!!!

 عشق از من دورو پایم لنگ بود

 قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

 چند روزی هست حالم دیدنیست

 حال من از این و آن پرسیدنیست

 گاه بر روی زمین زل می زنم

 گاه بر حافظ تفاءل می زنم

 حافظ دیوانه فالم را گرفت

 یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 "ما زیاران چشم یاری داشتیم"

 "خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"

شاعر : گمنام

نظرات 3 + ارسال نظر
Ni mA یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 09:22 ب.ظ http://Darkknight.blogsky.com

zibaaaaaaaa

سپیده سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 02:05 ب.ظ

اخی چه شعر قشنگی بود و لی چقدر شاعرش غمگین بوده

سپیده سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 02:18 ب.ظ

چه شعرقشششششنگی بوووووووووووود.
اخی شاعرش چه غمگین بوده

آره واقعا باهاش همزاد پنداری میکنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد