فرسوده از گناه
تو خدایی کن خدای با صفا
من همان تنهای تنهام با وفا
من دلم تنگ درای باغته
آتشی اینجاست هوای داغته
من گناهم زندگی آلوده ام
درد در قلبم منم فرسوده ام
------------
شعله نگاه تو
تو نگاهت شعله ی قلب من است
می شود خاموش گر پلکت خم است
من که با قلبم تمنا میکنم
گوشه ی چشمت برایم مبهم است
----------
شاعر : علی کیانور
من که هر روزم
غم دوری ماست
پیش تو بازم غریبی نابجاست
زندگی بازیچه دستان کیست؟
یاد تو اینجاست اما
جای تو اینجا کجاست ؟!
----
علی کیانور
من زمین را دارم
و خدا را یادم
و هوایی که نفس های تو در آن پیچید ...
و رفیقی که مرا یاد کند
و دلم شاد کند
و تمام مستی
و توام باز کنارم هستی
و خدایا شکرت ...
--------
علی کیانور
سخاوت یعنی ببخش از چیزی که برایت ارزش دارد وگرنه هرگدایی چیزی که لازم ندارد را دور میاندازد ...
-----------
دوست یعنی خودش هم نباشد ، یادش تنهایت نگذارد که احساس تنهایی کنی ...
----------
علی کیانور
زن : میشه توی کار باغچه کمکم کنی ؟
مرد : فکر کردی من باغبانم ؟!
زن : میشه توی تعمیر دستگیره در کمکم کنی ؟
مرد : تو فکر کردی من نجارم ؟!
بعد از ظهر مرد از سر کار بر میگردد و میبیند همه چیز درست شده است ...
مرد : کی دستگیره در رو درست کرده و باغچه را رو به راه کرد ؟
زن : مرد همسایه و در ازاش ازم خواست یا یه همبرگر بهش بدم یا یک لب !
مرد : حتما تو به او همبرگر را دادی ؟
زن : تو فکر کردی من گارسون رستورانم ؟!
نتیجه اخلاقی : همیشه از انتقام خانم ها بترسید.
-----
به نقل از 100 داستان 101 صفحه ای