سلام دوستان عزیزم ، رها جان این مطلب فوق العاده زیبا رو برام فرستاده امیدوارم که لذت ببرید :
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده. بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام ...
سلام..!!



خیلی قشنگ بود!!!
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را...
این تیکشو خیلی دوست دارم.!!!
میسی
سلام محیا جان ... باید از رها جان تشکر کنی نه از من چون ایشون زحمت کشیده بود مطلب رو فرستاده بود
وقتی این خط رو دیدم یاد مانیتور تو بیمارستانا افتادم


وقتی یه آدم می بنده میره اون دنیا
حالا تو رو باید یه چند ژولی انرژی + داد(شوک ) تا دوباره برگردی به حال و هوای شعرت
تا خط -------------------- بشه
۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸----۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸-----۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸
باحال بود بارون جان ... ممنون بابته نظر باحالت
سلاااااااااام.
ممنونم
شعر دل تنها... به نظر من عالی بود.
سلام ... منم ممنونم
لطف داری رها جان ... بابته نظرت ممنون
خوب من که از همه نظرات استقبال میکنم
مهم نیست بارون جان