خدا و من در خلوت نشسته بودیم و حرف میزدیم از تنهایی که تو آمدی تا خدا ثابت کند چقدر درکم میکند ...
داشتم در خیال با تو قدم میزدم ، حتی خیالم هم هر از گاهی سجده شکر میکرد !!!
روابط بین من و خدا اینقدر نزدیک بود که دیگر به خدا میگفتم من ...
داشتم با تمام وجودم برای خدا درد دل میکردم غافل از اینکه خدا میدانست دردم چیست ...
اگر خدا بخواهد حتی این دل شکسته من هم لایق میشود !!!
خدا را بر روی چشمان لمس کردیم با دستی پاک از اشکهایم ...
سید جان این جمله های قشنگت حیف که کتاب نشن. یه فکری به این شاهکارات بکن برادر...
برمیدارم به اسم خودم کتابش میکنماااا...!!!
قربانت مرسی ... اینقدرم قشنگ نیست
که کتاب بشه !!!
ولی اگه کتاب کردیشون یکیشون رو امضا کن به خودم هم بده
سلام.
خوش اومدم
وبلاگ خوبی دارید خسته نباشید.
جملاتتون هم زیباست
سلام ... آره الی ، خوش اومدی .... مرسی نظر لطفته ....
بازم سر بزن ... خوشحال میشم
salam.....
ali bod matnaton..............
سلام مرسی روا !
ممنون بابته نظرت