در غمی که اشک نیست، در شادی که لبخند نیست، در بغضی که ناله نیست، در دردی که آه نیست، احساس کجاست؟
در احساسی که حس نیست، در دلی که عشق نیست، در دوستی که محبت نیست، در صداقتی که راستی نیست، زندگی کجاست؟
در زندگی که هدف نیست، در هوایی که باد نیست، در خاکی که آب نیست، در باغی که گل نیست، انسان کجاست؟
در انسانی که هیچ نیست، در سفره ای که نان نیست، در زمینی که جا نیست، در دنیایی که رحم نیست، مرگ کجاست؟
-----
این مطلب رو دوست خوبم علی برام فرستاده بود ... ازش تشکر میکنم بسیار زیباست ...
علی جان ما چاکرتیم ...
عزیزی ...
آقایی ...
خیلی قشنگ بود.
یه تشکر ویژه از علی جون خودم که قلبا دوسش دارم.
مرسی ... منم دوسش دارم ... اولش فکر کردم منظورت از علی خودمم
بعدش گرفتم منظورت علی بهرامی بود
سید جان خیلی خوب بود ولی من طبق معمول با خوندن این متن یاد یه جمله افتادم که با اجازه شما اینجا می نویسم.
زندگی چیست؟
اگر خنده است چرا گریه می کنیم؟
اگر گریه است چرا خنده می کنیم؟
اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم؟
اگر زندگی است چرا می میریم؟
اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم؟
اگه عشق نیست چرا عاشقیم؟
مرسی بابته نظرت ...
اندازه یه امتحان سوال نوشتی جوابشون رو هم میدونی
جمشید جان تو قلب مایی ...
آقا من کوچیک همتون ...