هر شب حباب شیشه ای
روشن ز شب ها می شود
هر شب دلش را خوش کند
فردا که پیدا می شود
هر شب صدایش می کند
گویی تمنا می کتد
هر شب حباب شیشه ای
در اشک خود جا می شود
تنگ دلش از روزگار
روزی هوا وا می شود ...
علی کیانور
قسمت انگار مرا بازیچه تقدیر کرد ...
این دل تنگ مرا تحقیر کرد ...
عاشقانه دوست میدارم تو را ...
در پس این پرده ها ...
در تمام لحظه های زندگی ...
تو نگاهم کن نگاهت دیدنیست ...
این دل عاشق تمامش چیدنیست ...
----------
علی کیانور
از دست تو چه ها میکشد این دل خراب
این منم که میشود عاشق ز زهر ناب
من را چه به شاهزاده ی چون تو
رویم شود سیاه که عشقم شده سراب
-------------
علی کیانور
تقدیم به کسی که از هر کسی از من دورتر است ولی خاطراتش تنهایم نمیگذارد
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.
یکروز که پسر به مدرسه رفته بود پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد. به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد: یک کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک بطرى مشروب.
کشیش پیش خود گفت: «من پشت در پنهان میشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید. آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر میدارد.»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست.
اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست.
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائمالخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت میزد کاپشن و کفشش را به گوشهاى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد. کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که میخواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد. با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آنها را از نظر گذراند.
کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد. سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد ...
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت: «خداى من! چه فاجعه بزرگی! پسرم سیاستمدار خواهد شد!»
روزی پرنده ای آبی رنگ ناگهان از پنجره وارد اتاق شما میشود و در آنجا به
دام می افتد.
چیزی در این پرنده شما را به خود جذب میکند و تصمیم میگیرید آن را نگه دارید.
اما روز بعد در عین شگفتی متوجه میشید رنگ پرنده از آبی به زرد تغییر کرده است.
این پرنده استثنایی دوباره تغییر رنگ می دهد و در صبح روز سوم به رنگ
قرمز روشن در می آید و در روز چهارم سیاه رنگ است.
سوال؟
اکنون روز پنجم است، وقتی از خواب برمی خیزید این پرنده چه رنگی است؟
1. پرنده تغییر رنگ نمی دهد و سیاه باقی می ماند.
2. پرنده به رنگ آبی که در ابتدا داشت باز میگردد.
3. پرنده سفید می شود.
4. پرنده طلایی می شود.
جواب ها باید در همین 4 جواب بالا جستجو بشه و رنگ های دیگه مثل سبز ،
بنفش ، زرد و بی رنگ مد نظر نیست.
خوب فکر کنید، هر وقت به نتیجه رسیدید پایین این ایمیل رو بخونید
با توجه به توضیحات بالا باید متوجه شده باشید که به هیچ وجه سرکاری نیست.
پس با احساس خودتون جواب بدید و بعد جواب رو ببینید!