از آن پیچک می پرسم ...
سرنوشتت ، آهت ، اشکت ...
این چنین بر پر مرغان سوار....!!
در کجا ، بودنت معنا خواهد یافت ؟
در کنارم پیچید..
ناله از دل سر داد..
و سکوتی شیرین...
گونه اش پر بود از اشک تهی ...
شوکرانش معنایی برتر از "تر" میداد..
با صدای گذر کره ی ره بغضِ گذشته از سر سودای جان گفت..
من تویی هستم که از خود ، خدایی ساختی و گذشتی...
اینچنین است بی خدایی، خدایی....
از دوست خوبم که این مطلب قشنگ رو برام فرستاده تشکر بسیار ویژه میکنم ...