سلام به دوستان گلم ... کم کم داریم به امتحانات میان ترم و پایان ترم نزدیک میشیم و کمتر وقت میشه که بیایم نت البته درس نمیخونم ولی حداقل ژستش رو باید بگیرم به هر حال اگه دیر به دیر وبلاگم رو آپدیت میکنم از همه عذر خواهی میکنم ... اینم تقدیم میکنم به همتون ...
شده شعر من عشق و افسانه ها
شده آتش عشق فرزانه ها
چو شمعی که در قلب من روشن است
چو پروانه در فکر من مبهم است
به امید دیدار مجدد شما دوستای گلم
سلام به همه دوستان گلم ... در پی اعتراضاتی که به من شده بود بابته نوع شعرهام باید بگم من کلا سبک کارام همینه اجباری در خوندنشون نیست ، اگه دوست دارید میتونید مطالعه کنید اگر دوست هم نداری که برای چی خودتون رو اذیت میکنید ؟؟؟ ولی به خاطر سلطان جان دو تا دوبیتی داغون گفتم که اگه خواستن دیگه به وبلاگ ما سر نزنن حداقل خاطره خوبی داشته باشن البته من دو بیتی اینجوری هم میگم ولی خیلی کم ...
خدایا جهانت پر از غم شده
خلیفه نبود ، در زمین شر شده
همه دزد هستیم و یا حیله گر
یکی راست گوید شود پیر و خر
جوانی شده دود و تریاک ناب
جوانی شده عشق قلیان چاق
جوانان شدند عشق مست و خلاف
کجا ، کو جوانی و کردار پاک ؟
امیدوارم که به اندازه کافی خوب باشن ... نظر فراموش نشه بازم ممنون که به من سر میزنید
سلام به همه دوستای گلم ... یه شعر داغون گفتم امیدوارم لذت ببرید ... نظر فراموش نشه :
یه روز چشمام بارونیه
یه روز دلم مهمونیه
یه روز هوای عشق تو
تو فکر من زندونیه
یه روز دلم پر میگیره
از این مرام و عشق تو
یه روز دیگه میمیره و
صداشو از من میگیره
یه روز دلم گرفته و
یه روز دلم تو فکر تو
یه روز میاد که میکشم
این دل پاک و ساده رو
---------------------------- از اینجا به بعدش دیگه داغونه شعرم نیست ...
یه روز تو عاشقم میشی
یه روز که خیلی دیره
اون روز غریب این دل و
تا شب دیگه میمیره
سلام به دوستان گلم ... یکم ارائه و پروژه هام راحت شد فکرم و دل و وقتم آزاد شد و دوباره دو تا دوبیتی داغون گفتم ... شما چه خبر ؟
دیشب اندر خواب تو را دیدم
به خواب ناز در آغوش من بودی
چنان آسوده و زیبا و ساده پیش من بودی
که گویی روزها و روزها تو پیش من بودی
نمیدانی چرا هر روز من غمگین وخندانم
نمیدانی شدم دیوانه از عشق تو مینالم
تو را از عشق میجویم ، تو رااز خلق میخواهم
نمیدانی چه دردی دارم اندر قلب و در جانم
امیدوارم که لذت ببرید و نظر فراموش نشه ... بازم ممنون که به من سر میزنید
سلام به همه دوستان گلم ، این شعر رو ساناز جان لطف کردن برام فرستادن خیلی جالب بود ، امیدوارم شما هم لذت ببرید
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
ادامه مطلب ...