دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

از خدا پرسیدم ...

سلام بازم هم محیا خانم ومتن بسیار زیباشون 

 

از خدا پرسیدم دوست دارید بندگانتان چه بیاموزند؟
گفت: بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند عاشقشان باشد.
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
بیاموزند که چند ثانیه طول می کشد تا زخمی عمیق در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم و سال ها طول می کشد تا ان زخم التیام یابد
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد کسی است که به کمترین ها قانع است
بیاموزند که انسانهایی هستند که انها را دوست دارند اما نمی دانند چگونه عشقشان را ابراز کنند
 

از خدا پرسیدم چه چیز در مورد انسان شما را متعجب می کند.
گفت کودکیشان این که انها از کودکیشان زود خسته می شوند و عجله دارند که زود بزرگ شوند. بعد گله می کنند که ای کاش کودک بودند.
سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست بیاورند و بعد پول خود را خرج می کنند که سلامتی را به دست اورند. با نگرانی حال را فراموش می کنند برای اینده نه برای حال زندگی می کنند و نه در آینده. به گونه ای زندگی می کنند که هرگز نمی میرند و انگونه میمرند که هرگز زندگی نکرده اند.

نظرات 4 + ارسال نظر
قربانی چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 10:18 ق.ظ

متن خیلی قشنگی بود

رها چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

سلام
متن جالبی بود!
این متن بسیار متحولم کرد.
واسم جالبه بدونم محیا خانم کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با تشکر

سلام ... ممنون بابته نظرتون
از محیا خانم باید تشکر بشه ولی خوب اگه فقط میخواین بدونید کیه ، باید بگم بهتون یکی از دوستان خیلی خوبم هست که متنهای برای من میفرسته که بسیار جالب و خوندنی هستند ...

بارون چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 03:59 ب.ظ

فک کنم از بخشی کتاب گفتگو با خدا باشه در هر صوت قشنگهههههههههههه

مرسی بابته نظرتون ... نمیدونم دقیقا ولی قشنگه

محیا پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

میسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد