دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

بهشت و جهنم

مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند . بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می‌گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'،

خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!' هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می‌کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

 تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد، زیرا آنها تنها به خود می اندیشند، ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را برای دیگران ارسال نمایید، من جزء آن 7% بودم،

همچنین به یاد داشته باشید که من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما سهیم شوم.

نظرات 3 + ارسال نظر
بارون پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 10:26 ب.ظ

مهم نیست چقدر نماز خوندی؟؟؟ چقدر روزه گرفتی ؟؟؟
به نظرم مهم اینه که چقدر انسانی ؟؟؟؟؟چقدر؟؟؟
انسان بودن خیلی سخته

سلام بارون جان ... این نظری که دادی رو خیلی قبول دارم
ممنون بابته نظرت

هستی جمعه 6 خرداد 1390 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام
داستان بسیار قشنگی بود
متاسفانه ما از این آدما زیاد داریم البته دور از جون شما
که فقط به فکر خودشونن و اصلا به دیگران اهمیت نمی دن
فقط به منافع خودشون فکر می کنن .
چون دورو اطرافم از این جور آدما زیاده دلم ازشون پره

سلام هستی جان ... خواهش میکنم ...
نظر لطفته امیدوارم همیشه بتونم به دیگران کمک کنم ...
و امیدوارم که همیشه دیگران هم با هم مهربان و صادق باشند و به همدیگه کمک کنن شاید جهان بهتری ساختیم
ممنون بابته نظر قشنگ و جالبت

nashenas پنج‌شنبه 2 تیر 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

afarin hamkelasiiiiii

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد