دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

داستانی از یکی از دوستان ...

دیشب با دوستم رفته بودم کافه رستوران.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.واای خدایه من... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین....

دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،با نگاهش قبول کرد،بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخته ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،براش نوشته بودم:

 

خیـــــــلی پستی

نظرات 8 + ارسال نظر
جمشید جمعه 2 دی 1390 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام سید جان...
دادش چه عجب بروز شدی؟
بابا این داستان غم انگیز مهندس جزوه نخون، روانمونو بهم ریخت!!!

سلام جمشید جان ... دیگه دیگه ...
ببخشید سعی میکنم داستان روان بهم ریز دیگه نزارم

همکلاسی۲ شنبه 3 دی 1390 ساعت 08:40 ب.ظ

نمیشه به همین راحتی گفت که پسره عاشق دختره بوده.
اگه عاشقش بود حواسش به چشمای دختره بود و اینکه کجا میبردش.
مطمئن باشید پسره هم دور از چشم دختره کارای بدتر از این رو هم انجام میداده.
زمونه ی بدی شده.

چقدر دیدتون منفیه !!!
اگه واقعا دو نفر بهم علاقه داشته باشند ، حتی بهترین آدم روی زمین هم بیاد ، حتی بدترین جای کره زمین هم برن بازم هیچکدومشون به اون یکی خیانت نمیکنه و فریبش نمیده و رهاش نمیکنه

علی یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

چه باحال :دی

دیگه دیگه ...

علی یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

دیگه!؟ دیگه؟!

آقا از این داستانا بازم بود بذار

باشه بود چشم ...

همکلاسی ۲ یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 05:14 ب.ظ

بله دیگه
اگه واقعا به هم علاقه داشته باشن. منظور منم همین بود.
عشقای تو کوچه و خیابون و رستوران عشقای واقعی نیست.
دیدم منفی نیست. از داستانی که تعریف شد تنها چیزی که میشد برداشت کرد اون هم به طور منطقی همین بود.

خیلی خوبه ، بله من هم این عشقهای که شما گفتید رو اصلا قبول ندارم ...
ولی بعضی وقت ها هم عشقهای یک طرفه شکل میگیره که نتیجه اش میشه مثل داستان بالا ... امیدوارم و دعا میکنم برای هیچکسی پیش نیاد ... ممنون بابته نظرتون همکلاسی 2 عزیز

مرتضی خادمی چهارشنبه 14 دی 1390 ساعت 05:58 ب.ظ

داداش خیلی باحال بووود
ایشالا که همچین آدمایی نصیب کسی نشن
راستی آدرس این رستوران رو هم میزاشتی

ایشالا ... شیطون شما که خودت همه رستورانها رو بلدی

الهه جمعه 16 دی 1390 ساعت 08:18 ق.ظ

آخر داستانو خیلی قشنگ تمومش کردی،من به این اعتقاد دارم هرجور که بر خورد کنی همونجور هم باهات برخورد میشه...


مرسی ، آره قبول دارم خیلی قشنگ تموم میشه ...
همیشه به این امیدوار بودم ولی درست نیست الهه خانم همیشه سعی کردم خوب باشم ولی ...

الهه شنبه 17 دی 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

ولی نداره،مطمئن باشه بلاخره جواب خوبی هاتو یه روز خواهی گرفت.اونی که اصل کاریه و خدا برای تو مقدر کرده حتما بدون مثل خودت خوب خواهد بود...به آدمهای گذرا در کنارت توجهی نکن...

مرسی الهه خانم ... ممنون بابته نظرت ... امیدوارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد