دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

دست نویس های شاعرانه ...

شعر خودم و دیگران ، سرگرمی و داستان های جالب ...

اگر عمر دوباره داشتم ...

این داستان رو محیای عزیز برام فرستاده ، امیدوارم که لذت ببرید 

دان هرالد کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف کرد.

بخوانید:

البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد .

اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم "اشتباهات بیشترى مرتکب شوم." و "همه چیز را آسان مى گرفتم. "

از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. "فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم".

اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى رفتم.... از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم. " بستنى بیشتر مى خوردم " و اسفناج کمتر .  

در ادامه مطلب دنبال کنید ... ادامه داستان اگر عمر دوباره داشتم

ادامه مطلب ...

تاثیر دعا ...

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته ، رزی ، خانم نسبتا مسن محله داشت از  کلیسا برمیگشت ...

در همین حال نوه  اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!

خانم پیر مدتی  فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت : عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم  نمیتونم به یاد بیارم  !!!

نوه پوزخند ی زد و بهش گفت : تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست . خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت : عزیزم  ممکنه  بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!

نوه با تعجب پرسید :  تو این سبد ؟ غیر ممکنه ، با این همه شکاف و درز داخل سبد  آبی توش بمونه !!!

رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرا ر کرد  : لطفا عزیزم !

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد ، سبد رو برداشت  و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت  و با لحن پیروزمندانه ای گفت : من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده ! 

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت : آره ، راست  میگی اصلا آبی توش نیست ، اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز ...!


سخن روز :  اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود ...

چرا همه فکر میکنن من عاشق شدم !!!

سلام به همه دوستان گلم که به وبلاگ من سر میزنند ... 

نمیدونم چرا جدیدا هر کسی برام پیام میزاره یا باهام صحبت میکنه یا نظر میزاره میگه من عاشق شدم ؟؟؟ واقعا دارم از تعجب شاخ در میارم !!! 

یعنی اینقدر دنیا بد شده که به هر کسی محبت کنی و دوستات رو دوست داشته باشی همه باید بهت بگن عاشق ...!!! من ناراحت نمیشم از اینکه بهم بگن عاشق ولی نمیدونم چرا هیچکسی دیگه بلد نیست عاشق زندگی و دوستانش باشه و همه رو دوست داشته باشه ، شاید من بعضی وقت ها با کسی باشم یا چیزی رو تقدیم کسی کنم که جزو دوستانم هست ولی این دلیل خوبی نیست که بگیم من عاشقم !!!   

نکنه به خاطر شعرام هست ، اگه به خاطر اون هاست باید بگم من خیلی وقته شعر میگم و بیشترش غمگینه و عاشقانه است و اصلا ربطی به عاشقی نداره !!!

ولی قول میدم اگه عاشق بشم به همه بگم .... میام اینجا اعلام میکنم !

ارزش زمان ... !

زندگی

سلام به همه دوستان گلم ...  

 

ای که دیوانه کنی آدم و عالم را همه 

من شدم دیوانه ات ، آیا نگاهم میکنی ؟

 

تقدیم به همه دوستانم و محیای عزیز